خاطرات روزانه من

ساخت وبلاگ
سلام سلام مهمانها اومدن و چند روز بودن و رفتن بهمون خیلی خوش گذشت و کلی کنار هم گفتیم و خندیدیم گلدون ها رو عوض کردم دوتا از گلهای خوشگلم خشک شدن نمیدونم چرااااکتاب شفای زندگی رو جایی گذاشته بودم که دسترسی بهش نداشتم قرار بود به یکی از دوستان قرض بدم بعد از رفتن مهمانها و جابجایی وسایل بکمک آقای پدر دراوردمش خداییش شماها چکار میکنید مرباهاتون کپک نمیزنه من مرباهام تو یخچال هم روشون یک ورق سفیدی میزنه دوباره رسیدیم به زمانی که نمیدونم فندوق رو مدرسه ثبت نام کنم یا بمونم جواب نتایج آقای پدر بیاد دوست جونم داره کارهای دادگاهش رو انجام میده ک من براش وحشتناک غمگینم و ناراحت چی میشه که زندگی بعد از ۲۰ سال به اینجا میرسه خدایا کمکش کن خواهش میکنم برای خودم برنامه ریزی کردم و کتاب صوتی صبح جادویی رو با صدای پر انرژی سادات اعلایی گوش میدم صداش به آدم انرژی میده برای ناهار فندوق عدس پلو پریدم آقای پدر همچنان رژیمه + نوشته شده در سه شنبه پنجم اردیبهشت ۱۴۰۲ ساعت 10:40 توسط  |  خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 53 تاريخ : جمعه 8 ارديبهشت 1402 ساعت: 14:42

چند وقت پیش یهو توی اینستا درباره سیر سیاه شنیدم پس از تحقیقات و گشتن توی اینترنت دونستم که با دستگاه‌هایی سیر معمولی طی فرایندی فراوری میشه و بسیار مفید و گرونه ‌. به دنبال یه کسب و کاری هم بودم دستگاهش رو از آمازون سفارش دادم و بعد یک ماه بدستم رسیدیکی از مامانهای کلاس زبان فندوق چربی خون بالایی داره دکتر بهش گفته بود سیر سیاه مرغوب تهیه کنی لازم نیست دارو بخوری و توصیه کرده بود که نه هر سیر سیاهی چون خیلی‌ها توی پلوپز درست میکنن و می‌میسوزوننش و حس میکنن سیر سیاه تولید کردن اون نه خاصیت داره و نه مورد قبوله وقتی برام تعریف کرد گفتم من دستگاهش خریدم و دارم براش یکم بردم استفاده کنه کلی دعام کرد و خوشحال شد بدونم طرفدار داره دیگه میرم تو خط تولید و فروشش و شایدم چند تا دستگاه دیگه هم بخرم ولی هنوز توی مرحله استارتشم + نوشته شده در سه شنبه پنجم اردیبهشت ۱۴۰۲ ساعت 10:47 توسط  |  خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 51 تاريخ : جمعه 8 ارديبهشت 1402 ساعت: 14:42

یهو نمیدونم چی میشه که حس میکنم تو خواب سرم درد میکنه صبح کور مال کور مال میرم و یه نوافن میخورم و میام سرجام دراز میکشم خوابم نمیبره دل و دماغ کتاب صوتیو اهنگ ماهنگ رو ندارم خودمو سرگرم میکنم به درست کردن صندل تو اتاقم که میخواستم با تریکو مدلشه تغییر بدم با اینکه خیلی خوب شد و کیف کردم ولی حالم خوب نشد سردرد و کلافگی و درد معده دلیلی شد برای زدن شیاف دیکلوفناک و بل اینکه دردهای کم کرد ولی بدنمون بی‌حال کرده بود عصر فندوقو بردیم کلاس زبان با مامانها رفتیم پارک کنار آموزشگاه گفتیم خندیدیم سعی کردم حالمو خوب کنم ولی انگار یه سرماخورده رو بزاری تو یخچال و بهش ترشی هم بدی اینجور بدنم دربرابر تزریق این همه انرژی مثبت مقاومت کرد و خودشو به نفهمی زد داداش زنگ زده برای چهارشنبه دعوتمون کرده میخوان برای آرتین خان جشن بگیرن انشالله و آقای پدر توی این حال من غرررر زنان که چرا چهارشنبه آخه مینداخت ۵ شنبه و من در سکوت مطلققققققوقتی رسیدیم خونه گفتم بزنگم بگم مانمیایم یهو آقای پدر ناراحت میشه که حالا صبر کن مرخصی اوکی نشد و نتونستم بیام بعد زنگ بزن . بخدا این مردا گاهی خود درگیری دارن و دوست دارن ب... ر....ی...نن توی اعصابمون الان آقای پدر پیش فندوقه و مثلا میخوان بخوابن و کلا در حال بحث و گفتگوهای شیرین پدر پسری هستن و اینجانب در بداخلاقترین و عصبیترین حالت ممکنم و دوست دارم چشمهامو ببندم و برم به ۲۰ سال گذشته شایدم ۲۰ سال آینده اصلا نمیدونم چرا فقط میخوام اینجایی که الان هستم نباشم + نوشته شده در جمعه هشتم اردیبهشت ۱۴۰۲ ساعت 1:30 توسط  |  خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 51 تاريخ : جمعه 8 ارديبهشت 1402 ساعت: 14:42